آشوب طلب، کنایه از زیبا و دل فریب، کنایه از جنگ جو، سپاهی، لشکریبرای مثال آمد از دهگان سبک پایی که یک جا آمدند / از سوار و از پیاده فتنه جویی ده هزار (مسعود سعد - ۱۶۲)
آشوب طلب، کنایه از زیبا و دل فریب، کنایه از جنگ جو، سپاهی، لشکریبرای مثال آمد از دهگان سبک پایی که یک جا آمدند / از سوار و از پیاده فتنه جویی ده هزار (مسعود سعد - ۱۶۲)
که شانه سازد. که شانه تراشد. که شانه درست کند. مرادف شانه تراش است. (از بهار عجم) (آنندراج) : منشار این کار منشاری بود باریک و تیز لطیف تر از منشار شانه گران. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بمن تا بت شانه گر شد دچار مرا روز و شب شانه بینی است کار. طاهر وحید (از بهار عجم)
که شانه سازد. که شانه تراشد. که شانه درست کند. مرادف شانه تراش است. (از بهار عجم) (آنندراج) : منشار این کار منشاری بود باریک و تیز لطیف تر از منشار شانه گران. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بمن تا بت شانه گر شد دچار مرا روز و شب شانه بینی است کار. طاهر وحید (از بهار عجم)
لعنت کننده. نفرین کننده. کسانی که در جنگ از دور به سپاه دشمن دشنام دهند و آنهارا به خشم آرند: سپهسالاری وی ابوالحسن حاجب داشت و فریه گران بر باره شدند. (تاریخ سیستان)
لعنت کننده. نفرین کننده. کسانی که در جنگ از دور به سپاه دشمن دشنام دهند و آنهارا به خشم آرند: سپهسالاری وی ابوالحسن حاجب داشت و فریه گران بر باره شدند. (تاریخ سیستان)
دهی از دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن که در 11 هزارگزی شمال صومعه سرا و 3 هزارگزی خاور راه شوسۀ صومعه سرا به اباتر قرار دارد. جلگه ای معتدل، مرطوب و دارای 1607 تن سکنه است. آب آن از رود خانه تنیان تأمین میشود و محصول عمده اش برنج، سیگار، مختصر نیشکر، ابریشم، چای و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی از دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن که در 11 هزارگزی شمال صومعه سرا و 3 هزارگزی خاور راه شوسۀ صومعه سرا به اباتر قرار دارد. جلگه ای معتدل، مرطوب و دارای 1607 تن سکنه است. آب آن از رود خانه تنیان تأمین میشود و محصول عمده اش برنج، سیگار، مختصر نیشکر، ابریشم، چای و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
فتنه جوی. آنکه در پی برپا کردن آشوب باشد و فتنه را خوش دارد. فتنه انگیز. رجوع به فتنه شود، سپاهی. جنگجو: آمد از دهگان سبکپایی که: یکجا آمدند از سوار و از پیاده، فتنه جویی ده هزار. مسعودسعد. رجوع به فتنه و فتنه جوی شود
فتنه جوی. آنکه در پی برپا کردن آشوب باشد و فتنه را خوش دارد. فتنه انگیز. رجوع به فتنه شود، سپاهی. جنگجو: آمد از دهگان سبکپایی که: یکجا آمدند از سوار و از پیاده، فتنه جویی ده هزار. مسعودسعد. رجوع به فتنه و فتنه جوی شود
آنچه اشیاءرا کهنه و فرسوده کند. کهنه کننده. فرساینده. (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات) : کهنه گر است این زمان، عمر ابد مجو در آن مرتع عمر خلد را، خارج این زمانه کن. مولوی (کلیات شمس ایضاً)
آنچه اشیاءرا کهنه و فرسوده کند. کهنه کننده. فرساینده. (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات) : کهنه گر است این زمان، عمر ابد مجو در آن مرتع عمر خلد را، خارج این زمانه کن. مولوی (کلیات شمس ایضاً)
که پیشه اش عیبجوئی باشد. صاحب آنندراج این لفظ را بدون بیان معنی آن در فرهنگ خویش با بیت بدر چاچی شاهد استعمال آورده است: صحن تو بادجلوه گر روضۀ هشت باب را خلق تو باد طعنه گر بوی خوش بهار را
که پیشه اش عیبجوئی باشد. صاحب آنندراج این لفظ را بدون بیان معنی آن در فرهنگ خویش با بیت بدر چاچی شاهد استعمال آورده است: صحن تو بادجلوه گر روضۀ هشت باب را خلق تو باد طعنه گر بوی خوش بهار را